یکى از مباحثى که در قرآن و سنتبا اهمیت ویژهاى مطرح گردیده بحث فطرت است. فطرتمندى انسان، فطرى بودن دین، فطرت پسندى، حسن عدل و قبح ظلم، معلوم بودن فجور و تقوا به الهام فطرى، اعتراف رسمى انسان به ربوبیت الهى در عالم ذر و عهد و پیمان خداوند با او در عدم تبعیت از شیطان، از جمله مسائلى است که آیات قرآن و روایات ائمه معصومینعلیهمالسلام بر آن دلالت صریح دارند.
اما مهم آن است که اگر چه در پارهاى آیات، انسان فطرتمند معرفى شده و بحث از الهام فطرى فجور و تقوا به انسان به میان آمده است ولى در بعضى آیات دیگر، خلقت طبیعى انسان به عنوان موجودى ظلوم، جهول، هلوع، کفار و طغیانگر مطرح شده است.
اگر در پارهاى از آیات، دین امرى فطرى معرفى گردیده و یا اقامه عدل هدف رسالت پیامبران بیان شده است (که به دنبال فطرى بودن دین، عدالتخواهى و اقامه قسط و عدل نیز فطرى خواهد بود) اما در پارهاى دیگر از آیات، سبب تشریع دین، بروز اختلاف اولیه بین انسانها و نیاز اضطرارى آنها به دین و قوانین لازم براى رفع اختلافات بیان گردیده است و از آن استنباط مىشود که دین مولودى اجتماعى است که انسانها به حکم اضطرار و به منظور رفع اختلاف به آن پناه بردهاند و نه به حکم فطرت. و این البته با نظریه برخى از جامعهشناسان نزدیکى زیاد دارد.
و نیز اگر در برخى آیات سخن از اعتراف رسمى انسان به ربوبیت الهى و عهد و پیمان خداوند با او در عدم تبعیت از شیطان به میان آمده است در برخى دیگر از آیات خالى بودن ذهن انسان در بدو تولد از هر گونه شناخت و معلومى مطرح شده است و این نیز با نظریههاى برخى از روانشناسان قرابت دارد.
در این مقاله برآنیم تا ضمن بحث از معناى لغوى فطرت با توجه به وزن و صیغه آن در کلام عرب، کاربرد و مشتقات آن در قرآن، و تفاوت آن با طبیعت و غریزه، به تبیین بینش خاص قرآن در مورد فطرت و پیآمدهاى اجتماعى آن بپردازیم و مىکوشیم تا با بهرهجویى و استمداد از نظریه بدیع علامه طباطبائى در تفسیر المیزان، که کمتر به آن توجه شده و یا متاسفانه مورد بىمهرى واقع گردیده استبه زدودن پارهاى از ابهامات بپردازیم.
معنى لغوى فطرت
واژه «فطرة» بر وزن «فعلة» دلالتبر نوع دارد مانند جلسة یعنى نوع خاصى از نشستن، مثلا اگر بگوییم: جلست جلسة زید یعنى مثل زید و به نوع نشستن وى نشستم. بنابر این واژه «فطرة» از ماده «فطر» به معنى نوعى خاص از آفرینش استیعنى خلقت و آفرینشى بىسابقه که از آن به ابداع تعبیر مىشود.
راغب اصفهانى در مفردات در مورد معنى فطرت چنین مىگوید: «و خداوند خلق را فطر نموده است و این فطر یعنى ایجاد کردن شىء به شکلى بدیع و تازه بر کیفیتى که فعلى از افعال از آن صادر گردد». (1)
ابن اثیر نیز در نهایه، در توضیح ماده «فطر» در حدیث نبوى، «کل مولود یولد على الفطرة» (2) مىگوید: «فطر به معنى ابتدا و اختراع است و فطرة حالت آن ابتداء و اختراع را بیان مىکند مانند جلسة و رکبة یعنى نوعى خاص از نشستن و سوار شدن و معنى حدیث این است که: هر فردى بر نوعى خاص از صفات جبلى و طبیعى متولد مىشود به طورى که آماده پذیرش دین الهى مىگردد و اگر او را با همان صفات واگذارند پیوسته بر آن صفات استمرار دارد و از آنها مفارقت نمىکند و همانا علت عدول انسانها از آن، آفتى از آفات بشرى یا تقلیدى است که از غیر در آنها اثر مىگذارد...» (3)
بیان این مقاله درباره فطرت با تعبیر راغب به «و ابداعه على هیئة مترتبة لفعل من الافعال» و نیز با تعبیر ابن اثیر به «انه یولد على نوع من الجبلة والطبع المتهیئ بقبول الدین» هماهنگ است.
استعمال واژه فطرت و مشتقاتش در قرآندر قرآن مجید واژههاى «فطره» (4) ، «فطرکم»، (5) «فطرنا»، (6) «فطرنى»، (7) «فطرهن»، (8) «فطور»، (9) «فطر»، (10) «منفطربه» (11) . انفطرت، (12) و «فاطر» (13) به کار رفته است که همه جا به معنى ابداع و آفرینش بدون سابقه است.
طبیعت، غریزه، فطرت
«طبیعت» یعنى سرشتى که اشیاى مادى بر آن آفریده شدهاند، بیشتر در مورد موجودات بیجان به کار مىرود و اگر در مورد جاندارها به کار رود به آن جنبههایى از جانداران که با بیجانها مشترکند اطلاق مىشود.
«غریزه» بیشتر در مورد حیوانات به کار مىرود و اگر در مورد انسان به کار رود به جنبههاى حیوانى موجود در انسان اطلاق مىشود و عبارت از نوعى حالت تسخیرى و غیر آگاهانه یا نیمه آگاهانه از ناحیه خلقت است که بر خود محورى و یا بقاى نوع استوار است و به عضوى مادى از بدن انسان مربوط مىشود مانند غریزه گرسنگى که با سیستم عصبى هیپوتالاموس و یا غریزه تشنگى که با سیستم عصبى هیپوتالاموس و غده هیپوفیز ارتباط دارد و این دو از نوع گرایشهاى فیزیولوژیک به شمار مىروند که براى ادامه حیات حیوان ضروراند. و نیز مانند غریزه جنسى که از نوع گرایشهاى لازم براى بقاى نسل است و ارضا نشدن آن حیات موجود زنده را به خطر نمىاندازد بلکه بقاى نوع را به خطر مىاندازد.
«فطرت» در مورد انسان و خصلتهاى فرا حیوانى او به کار مىرود، در حد حالتى آگاهانه و حاوى نوعى قداست است. همچون غریزه و طبیعتسیرى تدریجى و ساختارى ثابت دارد اما مرحلهاى تکاملى است که پس از فعلیتیافتن طبیعت و غریزه و نیز پس از شکوفایى حس و خیال یعنى همراه با پیدایش عقل تکون مىیابد و در پرتو آنها، گرایشهاى غریزى نیز مىتوانند از نوعى قداستبرخوردار شوند.
فطریات در انسان به ترتیب در سه ناحیه دانش، ارزش و گرایش شکوفا مىشوند و فعلیت مىیابند. در زمینه دانش، گزارهها به شکل توصیفى و خبرى بیان مىشوند. در زمینه ارزش، گزارههاى حاکى از آنها شکلى دستورى دارند. گرایشها نیز پارهاى حالات نفسانىاند که پس از شکوفایى ارزشها در انسان پدید مىآیند و موجب جهتگیرى وى به سوى هدفى والا و مقدس مىشوند. فعلیت ارزشها و گزارههاى آنها منوط به فعلیت عقل نظرى و استمداد عقل عملى از آن است تا آنجا که اگر عقل نظرى در انسان شکوفا نشود و از مرتبه عقل بالقوه به مرتبه عقل بالفعل نرسد امکان فعلیت و جولان عقل عملى نخواهد بود. (14)
در این جا به این اجمال بسنده مىکنیم و به بررسى دو دسته آیات در این باره مىپردازیم: دسته اول آیاتى که معنایى سلبى از فطرت ارائه مىدهند و دسته دوم آیاتى که معنایى ایجابى دارند.
آیات دسته اول
آیه 78 سوره نحل به خالى بودن لوح نفس از کلیه معلومات در آغاز تولد و پیدایش تدریجى معلومات پس از آن از طریق حواس و فکر مىپردازد: «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا وجعل لکم السمع والابصار والافئدة لعلکم تشکرون» چنان که در تفسیر المیزان (15) ذیل آیه فوق آمده استسیاق آیه، و اشاره آن به مبادى علم حصولى یعنى حس و فکر و نیز پیدایش تدریجى معلومات در آنها، دلالتبر این معنى دارد که آنچه در این آیه از انسان در بدو تولد نفى شده است علم حصولى است. بنابراین، انسان در آغاز به هیچ چیزى که مبدا آن حس یا عقل باشد علم حصولى ندارد.
بدین ترتیب بنا به تصریح کلام وحى، هیچ گزارهاى اعم از گزارههاى بدیهى و فطرى، یا غیر بدیهى و نیز اعم از این که متعلق شناخت آن عالم طبیعت، ماوراى طبیعت، انسان یا ذات احدیت و... باشد در آغاز تولد براى انسان به علم حصولى معلوم نخواهد بود.
و اگر چنین باشد که کودک در بدو تولد واجد هیچ تصور و تصدیقى نباشد در این صورت نه فقط دانش بلکه ارزشها و گرایشهاى انسانى نیز از طفل در آغاز پیدایش نفى مىشود زیرا ارزش، به عنوان ارزش فطرى و نه به عنوان غریزه و میل ناآگاهانه حیوانى، در انسان پس از علم وى به ارزشمندى آن حاصل مىشود و با نفى هر نوع علم و آگاهى، ارزشها نیز منتفى مىشوند. همینطور است گرایشهاى فطرى; زیرا هر گرایشى اعم از فطرى یا غیر فطرى پس از علم نفس به غایت آن و ارزشمندى آن غایت، براى انسان حاصل مىشود. بر این اساس نفس انسانى در آغاز پیدایش، هیچ تصور یا تصدیق فطرى و نیز هیچ ارزش یا گرایش فطرى را واجد نیست. تنها چیزى که انسان در آغاز و نیز به هنگام کهنسالى یعنى پس از ضعف قوا و از دست دادن معلوماتش واجد مىشود علم حضورى نفس به خودش است.
در سوره نحل آیه 70 آمده است: «والله خلقکم ثم یتوفاکم ومنکم من یرد الى ارذل العمر لکی لایعلم بعد علم شیئا ان الله علیم قدیر».
علامه طباطبائى نیز در تفسیر این آیه در المیزان (16) به این مطلب تصریح کردهاند و ادعاى خالى بودن ذهن انسان در آغاز پیدایش را همان چیزى مىدانند که روانشناسان بر آن تاکید کردهاند.
اگر چنین است، فطرى بودن دین و ارزشهاى انسانى به چه معنى خواهد بود؟ و نیز چگونه اقرار انسان به ربوبیت الهى در عالم ذرو اعتراف وى به عدم تبعیت از شیطان تفسیرى معقول مىیابند.
2- آیه213 سوره بقره به سبب تشریع دین مىپردازد: «کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین وانزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه وما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ماجاءتهم البینات بغیا بینهم فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه والله یهدی من یشاء الى صراط مستقیم».
علامه طباطبائى در تفسیر این آیه ابتدا به بیان تاریخ اجمالى حیات اجتماعى و دینى نوع انسان مىپردازند و بنا به مفاد آیه، حکم در مورد انسان به زندگى اجتماعى و نیز لزوم رعایت عدل را از جمله احکامى مىدانند که انسان بنا به اضطرار به سوى آن کشیده شده استیعنى این دو حکم را معلول ضرورى این حکم مىدانند که: «انسان باید هر چیزى را که در طریق کمال او مؤثر استبراى استکمال خود استخدام نماید و به هر طریق ممکن از موجودات دیگر و از جمله از همنوعان خود به نفع خود و براى بقاى حیات خویش استفاده نماید». و به این ترتیب بشر با استناد به این اصل به مسیر خود ادامه مىدهد تا با این مشکل روبرو مىشود که هر فردى از افراد انسان بنا به همین اصل، همان را مىخواهد که دیگران مىخواهند یعنى همانطور که او مىخواهد از طبیعت و دیگران به نفع خود بهرهمند شود دیگران نیز همین را مىخواهند و همین جا است که زندگى اجتماعى را مىپذیرد و دوام اجتماع و در حقیقت دوام زندگى خویش را منوط به پذیرش عدالت اجتماعى و این که هر صاحب حقى به حق خود برسد مىداند و این بدان معناست که حکم بشر به اجتماع مدنى و عدل اجتماعى حکمى است که بشر آن را به اضطرار پذیرفته استبه طورى که اگر اضطرار نمىبود هرگز هیچ انسانى حاضر نمىشد دامنه اختیار و آزادى خود را محدود کند. (17)
شاید مستند نمودن اختلاف دوم یعنى اختلاف پس از عرضه دین به عنوان بغى و عدم استناد اختلاف اول به عنوان بغى، مؤید نظر علامه باشد زیرا بغى آن گاه صدق مىکند که انسان چیزى را بداند ولى به خاطر منافع شخصى برخلاف آن عمل نماید اما اگر چیزى را نداند و اشتباه کند عنوان بغى بر آن صادق نخواهد بود.
اما در این صورت آیا این تفسیر با فطرى بودن عدل منافات ندارد؟ مسلما اگر فطرى بودن را بدین معنا بگیریم که هر انسانى آن را در بدو تولد مىداند و یا قبل از هر میلى به آن متمایل مىشود، گرایش به عدل، بنابر این تفسیر، از گرایشهاى فطرى محسوب نخواهد شد زیرا گرایش به عدل از چنین خاصیتى برخوردار نیست و در این صورت فطرى نبودن عدل مستلزم فطرى نبودن غایت ارسال انبیا است و اگر غایت ارسال انبیا (18) و سبب تشریع دین فطرى نباشد آیا خود دین مىتواند فطرى باشد.
علامه طباطبائى در ادامه به عنوان تاییدى از تاریخ به نفع نظریه ایشان مىفرمایند:
«و به همین جهت هر جائى که انسانى قوت بگیرد و از سایرین نیرومندتر شود در آن جا حکم عدالت اجتماعى سست مىشود و شخص نیرومند مراعات عدالت اجتماعى را در حق ضعیف نمىکند و لذاست که همواره شاهد رنج و محنتى بودهایم که مردم ضعیف از طبقه قوى متحمل مىشوند. جریان تاریخ نیز تا به امروز که عصر تمدن و آزادى استبر همین منوال بوده است و اگر عدالت اجتماعى، اقتضاى اولیه طبیعت انسانى مىبود باید عدالت اجتماعى در شئون اجتماعات غالب مىبود در حالى که مىبینیم دائما خلاف این امر جریان داشته و نیرومندان خواستههاى خود را به منظور نیل به مقاصد خود بر طبقه ضعیف تحمیل مىکردند. (19) »
3 - در آیات 34 سوره ابراهیم، 72 سوره احزاب،19 سوره معارج، و7 سوره علق، انسان طبعا به صفات ظلوم، کفار، جهول، هلوع و طغیانگر توصیف شده است. علامه طباطبائى این آیات را تاییدى بر نظر خود دانستهاند (20) آیا این توصیفات مستلزم نفى فطرى بودن ارزشهاى معنوى در انسان نیست؟ آیا اتصاف طبعى انسان به این صفات، سرانجام نوعى دعوت به رذایل و غلبه شر بر خیر و هلاکت انسان را در پى نخواهد داشت؟
روانشناسان عموما ذهن انسان را در آغاز تولد خالى از هر گونه معلوم بالفعلى مىدانند. (21) برخى از جامعهشناسان نیز خواستههاى معنوى انسان را معلول ضرورتهاى اجتماعى دانستهاند و معتقدند تنها منافع و مصالح مادى بشر است که مقتضى زندگى اجتماعى و وضع مقررات و رعایت عدالت اجتماعى است و علم و دانش اندوزى نیز تنها به این دلیل که بهترین ابزار تحصیل زندگى مادى و کسب قدرت و تسلط بر دیگران است، مطلوب جامعه بشرى است و قداست زندگى اجتماعى، عدالت اجتماعى، دانش اندوزى و... نیز داراى قداست فرضى به منظور نیل زودتر به مقصود است نه این که اینها ذاتا داراى قداست و ارزش باشند. (22)
آیا همچون برخى عالمان جدید منکر فطریات شویم و دلایل فوق از قرآن، تفسیر، سنت تاریخى، روانشناسى و جامعهشناسى را مستمسک قرار دهیم یا با بىمهرى تمام علامه طباطبائى را متهم به ارائه تفسیرى سطحى و همسو با دانشمندان تجربى کنیم و یا به حکم عقل و تجلى عالى و اکمل آن در کلام وحى، ملاک فطریات را در هر حوزه و مقام متناسب با آن معرفى کنیم؟
در ناحیه تصورات از دانشها، فطرى را آن بدانیم که یا عارض ذهن نمىشود - اگر انسان در مرتبهاى نباشد که بتواند آن را تصور کند - و یا اگر عارض ذهن شد به دلیل بساطت آن خالى از هر نوع ابهام و پیچیدگى باشد و در ناحیه تصدیقات از دانشها، فطرى را چنان تعریف کنیم که همین قدر که انسان در مسیر رشدش به مرحلهاى برسد که بتواند طرفین حکم یعنى موضوع و محمول را تصور کند ارتباط آنها را تصدیق نماید. و در این خصوص به آموزش و استدلال، نیاز نداشته باشد و در این صورت پذیرش فطریات با آیه 78 سوره نحل منافاتى نخواهد داشت و روانشناسان نیز متهم به انکار فطریات نخواهند گشت.
در ناحیه ارزشها نیز، پس از شناخت مراحل و مراتب مختلف مقام انسانیت، نیل به ارزشمندى هر ارزش فطرى را مشروط به راهیابى انسان به مقام و مرتبه ویژه آن کنیم تا در آن مقام از مقامات انسانى بدون احتیاج به هر گونه آموزش و استدلال و به صورتى خودجوش، به ارزشمندى و قدسى بودن آن حکم نماید - اگر چه در مراحل پایینتر ممکن است مسائلى از قبیل اختلافات انسانها زمینهساز صعود انسان به مرتبه بالاتر و تصدیق ارزشمندى چیزى (مثل حسن عدل و قبح ظلم) گردد - و پس از آن به سوى آن جهتگیرى کند بدون این که در این جهتگیرى و گرایش خویش به عنوان گرایشى فطرى، دلیلى جز قرار گرفتن وى در مرتبه و مقام انسانى ویژه آن و علم به ارزشمندى آن غایت داشته باشد.
بر این اساس، تفسیر علامه در ذیل آیه213 سوره بقره - در خصوص منفعت طلبى انسان در مرتبهاى، و گرایش وى به زندگى اجتماعى و بروز اختلاف به عنوان امرى طبیعى در مرتبهاى بالاتر و باز حرکت وى به سمت عدالت اجتماعى در مرتبهاى بالاتر از مرتبه قبلى، بیانگر سیر تدریجى او به سمت کمال و التزام تکوینى وى به لوازم هر مرتبه خواهد بود. طبیعى استبه حکم قاعده ضرورت بین علت و معلول، نیل به هر مرتبه پس از تحصیل کلیه شرایط لازم اجتناب ناپذیر خواهد بود و این اجتناب ناپذیرى، نافى فطرى بودن لوازم ذاتى و تکوینى هر مرتبه نخواهد بود چه غیر فطرى و نیز فطرى پس از تحصیل شرایط لازم براى شکوفایى آنها، ضرورة فعلیت مىیابند و در نیازمندى یکى به تامل و نظر، و عدم نیاز دیگرى به تامل و نظر در هر مرتبه متفاوت مىگردند و به عبارتى دیگر، در هر مرتبه، فطریات از لوازم ذاتى آن مرتبه خواهند بود به طورى که خود آن مرتبه و فعلیتیافتنش در شکوفایى آن امر فطرى کافى خواهند بود اما در غیر فطریات، تامل و نظر نیز لازم خواهد بود یعنى شرط شکوفایى آنها محسوب مىشود.
و در این صورت نظریه جامعهشناسان نیز در مورد خاستگاه اجتماعى دین به شرط عدم انحصار آن در اجتماع و نیز به شرط این که دین را ساخته و پرداخته دست انسان در اوضاع اجتماعى ویژه ندانند مقبول خواهد بود; چه با یک تامل منطقى مىتوان فهمید که گزاره «هر اجتماع و بدنبال آن بروز هر اختلافى نیازمند قانون و دستورالعمل است» و منعکس به موجبه کلیه «هر قانون و دستورالعملى مولود ضرورتى اجتماعى است» نمىشود بلکه به موجبه جزئیه منعکس مىگردد و بر این اساس خاستگاه دین صرفا اجتماع و اختلافهاى افراد نخواهد بود بلکه نیازهاى معنوى فردى وى نیز در مسیر رشد و تکامل او را نیازمند دین مىگرداند. همچنین اتصاف انسان به داشتن طبعى ظلوم، جهول، کفار، هلوع و... بیانگر لوازم ذاتى انسان در مرتبه معینى از وجود است که این مرتبه اولا در طول سایر مراتب و مقامات انسانى قرار دارد ثانیا شرط لازم شکوفایى مراتب بعدى است و گذر از آن لازم و حتمى است لذا در آیه 72 و73 سوره احزاب: «انا عرضنا الامانة على السموات والارض والجبال فابین ان یحملنها واشفقن منها وحملها الانسان انه کان ظلوما جهولا» اتصاف انسان به ظلم وجهل مصحح عرضه امانت الهى - یعنى ولایت الهیه و کمال عبودیت از ناحیه تلبس به اعتقاد و عمل صالح و سلوک راه کمال و ارتقاء از ماده دون به اوج اخلاص به انسان معرفى شده است زیرا موضوع قابل ظلم و جهل است که مىتواند متصف به دو وصف عدل و علم شود و در مسیر رشد و تعالى به مرتبهاى نایل گردد که تدبیر امرش را به ستخداوند سپارد و ولایت الهیه شامل حال او گردد. (23) و بر همین اساس در آیات سوره معارج: «ان الانسان خلق هلوعا× اذا مسه الشر جزوعا× واذا مسه الخیر منوعا× الا المصلین× الذین هم على صلاتهم دائمون× والذین فى اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم...» هلوع بودن انسان که توضیح آن در آیات 20 و 21 آمده از جمله صفاتى معرفى شده است که انسان به اقتضاى حکمت الهى و به منظور اهتداى او به سمتخیر و سعادت به آن متصف شده است زیرا این صفت تنها وسیلهاى است که انسان را به سعادت و کمال مىرساند مشروط بر این که از این صفتسوء استفاده نکند و آن را در عداد صفات رذیله قرار ندهد لذا استثناء انسانهاى نمازگزار نه به این معنى است که صفت هلع در این دسته از انسانهاى مؤمن وجود ندارد بلکه به این معنى است که اینان این صفت را در همان جنبه کمالى و مثبت آن یعنى تنها وسیله صعود به مراتب بالاتر و رسیدن به لوازم ذاتى آن مراتب نگه داشتهاند و آن را به یک صفت رذیله تبدیل نکردهاند (24) و این همه بیانگر این معنى است که:
هر مرتبه لوازمى دارد که منفک از آن مرتبه نیست. انسان در حالى که طفل استخیر و شر خویش را به وسیله تجهیزات غریزى تشخیص مىدهد و بر همین حال است تا به مرحله بلوغ و رشد عقلانى بر سد و ادراک حق باطل برایش میسور گردد و در این هنگام، بسیارى از مصادیق خیر و شر در نزد وى تغییر مىیابند و اگر بر همان مسیر قبلى یعنى پیروى از هواهاى نفسانى و پافشارى بر مشتهیات نفسانى اصرار ورزد از اتباع حق غافل مىگردد و تارها بر فطرت فعلیتیافته خود مىتند. پس انسان با رسیدن به بلوغ عقلانى به اولین منزل و مرتبه ویژه انسان مىرسد و از این اولین منزل انسانیت، نسیم روحبخش فطرت وزیدن آغاز مىکند و صفاتى که در مورد فطریات به عنون وجه فارق فطرى از غریزى برشمردیم آشکار مىگردد.
پس فطرى نه آن است که در آغاز تولد همراه انسان است و نه آن است که هر انسانى در هر مرتبهاى آن را تصدیق مىکند بلکه آن است که در مسیر تکوینى انسان به سمت کمال پس از رسیدن وى به مرتبه بلوغ عقلانى در پرتو اعمال صالحه شکوفا مىگردد و از لوازم ذاتى آن مرتبه محسوب مىشود و نماز و راه یافتن به عمق آن و برقرارى ارتباط بین خالق و مخلوق، از زبان خالق آگاه به کلیه عوالم و مراتب وجود اولین شرط این شکوفایى است که نمازگزار بسته به مرتبه و مقامى که در آن قرار دارد نمازش در همان مرتبه و لوازم و مکشوفات وى، خاص همان مرتبه است و در هر صورت نیل به مقصود با «ایاک نعبد» و نه «ایاک اعبد» در اولین خطاب به خداوند آغاز و... با سلام یعنى رجوع به کثرات به شرط سلامت از حجب آنان و بقاى به حق محقق مىشود و این آغاز و این پایان اهمیت و نقش جامعه صالح را در عبادت خداوند و نیل به کمالات انسانى آشکار مىکند. بگذاریم و بگذریم که این شکسته پاى درمانده را در این وادى پاى گام زدن نیست.
آیات دسته دوم
در این جا به بررسى آن دسته از آیات مىپردازیم که معنایى ایجابى درباره فطرت دارند، آیا این دسته آیات درباره فطرت پس از شکوفایى عقل و رسیدن انسان به مرتبه عقلانى سخن مىگویند یا قبل از آن؟
1 - در قرآن در آیات متعددى با عنوان «ذکر» نام برده شده استحتى خود پیامبر اکرم نیز با عنوان «ذکر» خطاب شده است. در سوره غاشیه آیه 21 خداوند، پیامبر اکرم را مورد خطاب قرار مىدهد و مىفرماید «فذکر انما انت مذکر...» یادآورى کن همانا جز این نیست که تو فقط یادآورى کننده هستى. این خطاب قرآن به پیامبر این معنا را القا مىکند که گویى انسانها چیزهایى را در اول تولد و قبل از آن مىدانسته و با آنها متولد شدهاند به طورى که با یادآورى واسطه وحى آنها را به یاد مىآورند.
2 - در بعضى آیات، استفهام تقریرى به کار رفته است و سؤالاتى بلا جواب مطرح شدهاند:
سوره زمر آیه9: «هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون.
سوره ص آیه 28: «ام نجعل الذین آمنوا وعملوا الصالحات کالمفسدین فى الارض ام نجعل المتقین کالفجار».
سوره رعد آیه19: «افمن یعلم انما انزل الیک من ربک الحق کمن هو اعمى.
چنین به نظر مىرسد که این نوع استفهامات بلاجواب بر این مطلب دلالت دارد که جواب آنها بر همگان آشکار و فطرة معلوم است.
3 - در سوره شمس به الهام فطرى فجور و تقوا تصریح فرموده و آن را فعل الهى مىداند سوره شمس آیه7 و 8: «ونفس وماسویها فالهمها فجورها وتقویها».
4 - و بالاخره در سوره روم آیه 30 براى اولین بار واژه «فطرة» را به کار مىبرد و ابتناى دین بر فطرت و سرشت انسانها را یادآور مىشود و خلق و آفرینش را دگرگون ناشدنى معرفى مىنماید: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لایعلمون».
5 - آیه میثاق و اقرار به ربوبیتخداوند نیز بر نوعى پیمان بین انسان و ذات احدیت دلالت دارد: سوره اعراف آیه 172: «واذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم على انفسهم الستبربکم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا یوم القیامة انا کنا عن هذا غافلین».
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 19 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
پیشگفتار
خرابی درماشین آلات و قطعات مکانیکی به مرور شروع شده و توسعه مییابند و در نهایت منجر به از کار افتادگی سیستم مکانیکی می شود . چنین روندی امری طبیعی مدتها است که شرکتهای زیادی در جستجوی روشها و تکنیک های تعمیر و نگهداری هستند تا به حداکثر کارآیی عملکردی دست یابند. برای اطمینان از چنین کارآیی، راهکارهای عملکردی و تکنیک های تعمیر و نگهداری آنها باید مقرون به صرفه باشد و بدن طریق امکان دستیابی به حداکثر سود برای شرکت یا کارخانه میسر شود. در این راستا، استراتژی های متعددی بوجود آورده اند و تکنیک های تعمیر و نگهداری نیز با پیشرفت تکنولوژی الکترونیک و سیستم های اندازه گیری وضعیت، توسعه یافته اند. قدیمی ترین و ساده ترین روش تعمیر و نگهداری که مورد استفاده قرار می گرفت روش تعمیر و نگهداری براساس از کارافتادگی نامیده می شود. در این شیوه، ماشین تا مرحلة ازکارافتادگی کار می کند و مادامیکه ازکارفتادگی در ماشیم رخ نداده باشد هیچ فعالیت تعمیر و نگهداری برروی آن صورت نمی گیرد. چنین شیوه ای هزینه های زیاید را بر کارخانه تحمیل می کند. چرا که در اثر توقف زمانبندی نشدة خطوط تولید و آسیب های شدیدی که به ماشین آلات وارد می شود تولید محصول به شدت کاهش می یابد و کیفیت محصول نیز تحت تأثیر واقع می شود.
به منظور جلوگیری از موارد یاد شده، بکارگیری تکنیک های پیشرفته تعمیر و نگهداری، امری اجتناب ناپذیر می باشد و همچنانکه تجارب کارخانجات پیشرفته و معتبر جهان نشان داده است دستیابی به چنین هدفی بدون فراهم آوردن تکنولوژی های مناسب و پیشرفتة اندازه گیری وضعیت ماشین آلات امکانپذیر نیست. آنچه مسلم است هیچ روش مانیتورینگ وضعیت نمی تواند به تنهایی اطلاعات جامعی را از وضعیت عملکرد ماشین و یا یک سیستم مکالنیکی دیگر در اختیار قرار دهد ولی تحقیقات نشان داده است که روش آنالیز ارتعاش یکی از مفیدترین و قابل اتکاءترین روشهای مانیتورینگ وضعیت می باشد و به همین دلیل است که روش آنالیز ارتعاشی به طور وسیعی مورد توجه صنایع مختلف قرار گرفته است. روش آنالیز ارتعاشی، که روز به روز در حال توسعه و پیشرفت می باشد، ابزار بسیار قدرتمندی در اختیار تکنولوژی های تعمیر و نگهداری قرار می دهد. با آنکه پیشرفت تکنولوژی ساخت انواع ترانسدیوسرهای ارتعاشی همراه با پیشرفت دستگاههای الکترونیکی برای اندازه گیری پارامترهای ارتعاشی، توانایی سخت افزاری روشهای مانیتورینگ ارتعاشی را ارتقاء بخشیده است ولی توسعة روشهای آنالیز ارتعاشی و پیشرفت های شگرفی که در طی بیست سال گذشته در این زمینه صورت گرفته است از اهمیت خاصی برخوردار می باشد.
مقدمه
ایجاد هرگونه عیب در ماشین آلات و سیستم های مکانیکی باعث ایجاد نویز و ارتعاشات ناخواسته می شود و گسترش عیب ممکن است منجر به از کار افتادن سیستم شده و خسارات زیادی را به بار آورد. این امر از زمانهای نسبتاً دور توجه محققان را به خود جلب کرده است که در پی آن روشهایی برای تشخیص عیوب در تجهیزات و سیستم های مکانیکی ابداع شده است و با گذشت زمان، چنین روشهای عیب یابی نیز سیر تکاملی را پیموده است.
در این پایان نامه ابتدا روشهای مختلف تعمیر و نگهدار یبه تفصیل مورد بحث واقع می شود. در فصل دوم روند پیشرفت تکنولوژی مانیتورینگ وضعیت براساس آنالیز ارتعاشی به طور مفصل آمده است. از آنجایی که روشهای آنالیز ارتعاشی دارای اهمیت ویژه ای در مانیتورینگ وضعیت ماشین آلات و تعیین عملکرد آنها دارد لذا در فصل سوم به عوامل ایجاد ارتعاشات در ماشین آلات پرداخته می شود.
آنالیز ارتعاش و نحوة انجام آن مطلبی است که در فصل چهارم به آن پرداخته می شود. در این فصل روشهای حوزة زمان و حوزة فرکانس و سایر روشهای آنالیز ارتعاشی معرفی شده و بطور مفصل مورد بحث واقع می شوند. در فصل پنجم روشهای پیشرفته آنالیز ارتعاشی برای مانیتورینگ و آنالیز سیگنالهای ارتعاشی بدست آمده از سیستم های مکانیکی مورد بحث واقع شده است. بخش ابتدایی این فصل به بررسی روش دمدولاسیون دامنه می پردازد و در ادامه روشهای آنالیز سیگنالهای ناپایا معرفی می شود.
در فصل آخر نحوة آنالیز ارتعاشی طیف سنج و روش شاک پالس مورد بررسی قرار می گیرد که این روش امروزه برای تشخیص وضعیت بلبرینگها و رولربرینگها، به طرز موفقیت آمیز و قابل اعتمادی و بصورت گسترده مورد استفاده قرار می گیرد.
در خاتمه برخود لازم می دانم که از کمک فکری و تلاش آقای دکتر مهرداد نوری خواجوی و سایر دوستان در رابطه با گردآوری مطالب این پایان نامه کمال تشکر و قدردانی را بنمایم.
3-2 اصول تئوری ارتعاشات: (ادامه فصل سوم)
هر زمانی که ارتعاشی اتفاق می افتد، در حقیقت چهار نیرو خستند که در تعیین خصوصیات ارتعاش نقش دارند. این چهار نیرو عبارتند از:
1- نیروی برانگیزش یا تحریک مانند عدم تعادل یا ناراستگی
2- جرم سیستم ارتعاشی
3- سختی سیستم ارتعاشی
4- خصوصیات میرایی سیستم ارتعاشی
نیروی برانگیزش یا تحریک سبب ایجاد ارتعاش می شود درحالیکه سختی، جرم و نیروهای میرایی برای کنترل و کم کردن مقدار ارتعاش بر ضد نیروی برانگیزش به کار می روند.
ساده ترین روس برای شرح دادن یک سیستم ارتعاشی، تعتقیب کردن حرکت یک جرم معلق در انتهای یک فنر می باشد. همانطوریکه در شکل 3-1a نشان داده شده است، هنگامی که به جرم نیرو وارد می شود، جرم در یک مسیر خطی و به سمت بالا و پائین شروع به حرکت می کند. این حرکت ارتعاش نامیده می شود.
شکل 3-1a ارتعاش یک سیستم جرم و فنر ساده از مرجع [ ]
شکل موجی که در نمودار 3-1b نشان داده شده است. شامل تمام خصوصیات لازم برای تعریف ارتعاش می باشد و این حرکت پیوستة جرم به سادگی این خصوصیات را تکرار خواهد کرد.
3-3-اندازه گیری ارتعاش:
سه خصوصیتی که برای تعریف هر ارتعاش لازم می باشد عبارت است از:
1- دامنه
2- فرکانس
3- فاز
دامنه بصورت طبیعی به عنوان یک المانی که در توصیف مقدار پارامتر اندازه گیری هر چیزی مورد استفاده قرار می گیرد مشخص می شود.
دامنه ارتعاش در سه واحد اصلی مهندسی اندازه گیری می شود.
1- جابجایی
2- سرعت
3- شتاب
این پارامترهای اندازه گیری می توانند در واحدهای متریک و انگلیسی بیان شوند. بیشترین وسایل مدرن اندازه گیری ارتعاشات، دارای این قابلیت هستند که بسته به نوع انتخاب مصرف کننده، هم در واحد متریک و هم در واحد انگلیسی اندازه گیری نمایند. حال به توصیف جزئیات هر یک از این پارامترهای اندازه گیری می پردازیم.
3-3-1- جابجایی:
همانطور که در دیاگرام 3-1b نشان داده شده است، کل مسافتی که توسط موج ارتعاشی از یک حد انتهایی تا حد انتهایی دیگر طی می شود از یک پیک تا پیک دیگر)، جابجایی نامیده می شود. در واحد متریک ، جابجایی از یک پیک تا پیک دیگر معمولاً با میرکون بیان می شود که هر میکرون برار است با 0.001 میلیمتر.
2-3-3-سرعت:
جرمی که در دیاگرام b1- نشان داده شده است، بایستی یک مسافت مشخصی را در طی زمانی معین طی کند. لذا بایستی این حرکت با مقداری سرعت انجام شود. در حدهای انتهایی حرکت، نقاط C,A سرعت صفر بوده و جرم بایست قبل از اینکه بتواند در خلاف جهت تغییر مسیر دهد ، متوقف شود.
در نقطه B هنگامی که جرم در حال عبور از موقعیت ابتدایی خود می باشد، دارای بیشترین مقدار سرعت می باشد. در واحد متریک سرعت با واحد میلیمتر بر ثانیه بیان می شود و در واحد انگلیسی با واحد اینچ بر ثانیه. واحد دیگری نیز برای بیان سرعت وجود دارد بنام RMS. بیشتر وسایل اندازهگیری مدرن، قادر هستند سرعت را بر حسب واحدهای فوق اندازه گیری نمایند.
3-3-3-شتاب:
شتاب عبارت است از اندازه نرخ تغییرات سرعت اگر به دیاگرام b1-3 برگردیم. شتاب در نقاط انتهایی مسیر (نقطه A) دارای بیشترین مقدار خود می باشد. هنگامی که سرعت جرم افزایش می یابد، شتاب کم می شود تا اینکه در نقطه B سرعت ثابت بوده و دارای بیشترین مقدار خود است و شتاب صفر می شود.
4-3-فرکانس:
همانطور که در دیاگرام b1-3 نشان داده شده است، مقدار زمان لازم برای کامل شدن یک سیکل ارتعاشی ، پریود ارتعاش نامیده می شود. اگر به طور مثال یک ماشین، یک سیکل کامل را در مدت ثانیه طی کند، پریود ارتعاشی این سیکل ، ثانیه خواهد بود.
فرکانس ارتعاش به بیان ساده عبارت است از تعداد سیکلهای کاملی که در یک پریود زمانی مشخص اتفاق می افتد. واحد فرکانس عبارت است از سیکل بر ثانیه (CPS) یا سیکل بر دقیقه (CPM) ارتباط فرکانس با پریود توسط فرمول زیر بیان می شود
پریود /= فرکانس
به بیان دیگر فرکانس برابر است با عکس پریود ارتعاش.
در دنیای واقع تشخیص و آنالیز ارتعاشات برای تعیین فرکانس ارتعاش نیازی به اندازه گیری زمان ارتعاش و پریود ارتعاش و سپس محاسبه معکوس آن نیست. هر چند می توان این کار را انجام داد اما امروزه تمامی وسایل مدرن جمع آوری کتتده اطلاعات و بررسی کننده ارتعاشات قادرند فرکلنسهای ارتعاشی تولد شده توسط ماشین را بصورت دامنه و نه بصورت فرکانسی از طریق تبدیل مستقیم حوزه زمان به حوزه فرکانس اندازه گیری نمایند.
این معمولاً به عنوان یک طیف نامیده می شود زمانی که از وسایل با پردازش تبدیل فوریه سریع (FFT) استفاده می کنیم.
2-6 روش شاک پالس
روش شاک پالس عبارت است از تکنیک پردازش سیگنال به منظور اندازه گیری ضربه فلزات و صداهای حاصل از چرخش در اجزایی مانند بلبرینگها و چرخدنده ها. این روش از تمام روشهای فرکانسهای بالا دقیق تر است و بطور گسترده ای در تمام دنیا برای روش نگهداری پیش گویانه استقاده می شود.
این مقدار بیشتر از همه برای بلبرینگها استفاده می شود ولی برای چرخدنده ها، کمپرسورها و هر نوع سایش دو فلز نیر کاربرد دارد.
3-6- سلگنالهای شاک پالس و ارتعاش
1-3-6- فاز شاک پالس:
هنگامی که دو قطعه فلز، در حال حرکت با یکدیگر تماس پیدا می کنند، دو پروسة مستقل ولی مربوط به هم اتفاق می افتد. در تماس اولیه یک شوک یا موج فشار ایجاد می شود و در تمام طول فلز انتشار پیدا می کند. این موج در ردة اولتراسونیک فرکانس قرار دارد و مرکز آن در حدود 36khz می باشد. دامنة موج متناسب با سرعت ضربه می باشد و همانطور که موج در طول فلز انتشار می یابد. دامنة موج بر اثر وجود کربن و دیگر ناخالصیها کاهش می یابد. این نوع شوک یا فشار همان چیزی است که ما در استفاده از روش شاک پالس، اندازه گیری می کنیم.
شکل 4-6 فاز Shock Pulse از مرجع [ ]
2-3-6 فاز ارتعاش:
همانطور که این فاشر ادامه پیدا می کند، سطح فلز فشرده و خمیده می شود. عکس العمل فلز در قبال این فشار بصورت یک سری ارتعاشات بوده تا هنگامی که این انرژی بطور کامل از بین رود. این فاز دوم برخورد، ارتعاش است و فرکانس آن بستگی به شکل، جرم، سختی و قابلیت میرایی فلز دارد.
از آنجایی فاز ارتعاشی مستقیماً ارتباط با جنس فلز و ساختار آن دارد لذا روش شاک پالس، فاز ارتعاشی را درنظر نمی گیرد.
شکل 5-6 پاسخ ارتعاشی یا فاز تشدید از مرجع [ ]
4-6 اندازه گیری سیگنالهای شاک پالس:
برای اندازه گیری شاک پالس از ترکیبی از فلتر و شتاب سنج با خصوصیات خاصی استفاده می شود.
شکل 6-6 shakplus و ارتعاش فیلتر نشده از مرجع [ ]
1-4-6 مرحلة اول – تقویت کردن:
سیگنالهای شاک پالس از نظر اندازه کوچک هستند و مسافت زیادی را نیم توانند طی کنند لذا از تقویت کننده ها استفاده می شود. برای این منظور از شتاب سنجهای خاصی به نام تندوم پیزو که در حدود 36KHZ می توانند تشدید پیدا کنند، استفاده می شود. با استفاده از خاصیت این شتاب سنجها، می توان این سیگنالها را تقویت کرد.
شکل 7-6 shakplus تقویت شده و فیلتر شده از مرجع [ ]
2-4-6 مرحلة دوم – فیلتر کردن:
به منظور متمایز کردن شالک پالس ها از ارتعاشات از یک سری فیلتر در حدود 36KHZ استفاده می کنند. این فیلتر کمک می کند که شلک پالس ها از تمام ارتشاعات تولید شده توسط ماشین متمایز شوند.
شکل 8-6 تبدیل به shockpulse آنالوگ از مرجع [ ]
5-6- شرایط بلبرینگها:
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 24 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
رایانه در زندگی امروز به عنوان جزء جدا نشدنی از زندگی مطرح شده و علم و آشنایی با آن یکی از مسائل مهم در جامعه امروزی به حساب میآید. به همین دلیل سعی کردهایم با آموزش قسمت کوچکی از این دنیای بزرگ شما را با یکی از چندین شاخه این علم آشنا کنیم.
رایانه در جای جای زندگی ما رخنه کرده و هر فردی به نوعی با آن سر و کار دارد. به عنوان مثال این علم در پزشکی، آموزش، سینماو… کاربرد دارد.
علم رایانه به دو بخش عمده تقسیم میشود که عبارتند از نرمافزار و سختافزار که در این کتاب میخواهیم با یکی از شاخههای علم نرمافزار آشنا شویم.
خود نرمافزار به چندین جزء کوچکتر تقسیم میشود که از جمله
آن میتوان به سیستمهای عامل، بازی، آموزشی، کاربردی، گرافیکی، صوتی و تصویری و… اشاره کرد.
از ابتدای ساخت رایانهها، سیستم عامل به عنوان رابط بین کاربر(انسان)و رایانه(ماشین) مطرح بودهاست. به همین دلیل این بحث به عنوان یک بحث پایهای در تمامی دورهها مد نظر بوده و در این کتاب به صورت ساده به توضیح این مبحث خواهیم پرداخت.
در ابتدا مقدمهای کوتاه در مورد سیستم عامل آوردهایم.
همان طور که قبلاً نیز گفته شد تعریف کلی و عمده در مورد سیستم عامل عبارت است از سیستم عامل رابط بین کاربر(انسان) و رایانه(ماشین) است. به عبارت دیگر میتوان گفت سیستم عامل به عنوان مترجم عمل میکند و خواستههای کاربر را به زبان ماشین تبدیل میکند و در نتیجهی تجزیه و تحلیل اطلاعات توسط رایانه آنها را دوباره به زبان قابل فهم برای کاربر نمایش میدهد.
به صورت ساده میتوان گفت سیستم عامل آشنا به دو زبان (انسان و رایانه) است و به همین دلیل میتواند مانند یک مترجم عمل کند.
اجازه دهید در ادامه با مثالی ساده این مطلب را بیشتر توضیح دهیم. فرض کنید یک مربی فوتبال از کشور انگلستان برای راهنمایی و هدایت تیم ملی فوتبال ایران به کشور ما آمده باشد.
یکی از مشکلات این امر آشنا نبودن مربی و بازیکنان به زبان یکدیگر است، اگر مترجمی وجود نداشته باشد هر قدر مربی و بازیکنان شایستگی داشته باشند نمیتوانند شایستگیهای خود را به نمایش بگذارند، پس میتوان گفت در این موضوع نقش مترجم مهمترین عامل موفقیت تیم است.
حالا مثالرا با موضوع مورد نظر خودمان مطابقت میدهیم، فرض کنید بازیکنان، کاربران رایانه باشند، مترجم سیستم عامل و مربی رایانه باشد میتوان نتیجه گرفت در علم رایانه هم سیستم عامل مهمترین و اساسیترین مسئله است.
تاریخچهی سیستم عامل:
1.سیستم عاملMS_DOS
این سیستم عامل اولین سیستم عاملی بود که بر روی رایانههای شخصی ساخت شرکتI BM نصب شد، این سیستم عامل توسط شرکت ماکروسافت تولید شد.
دارای نگارشهای مختلفی بود، در نگارشهای اولیه قابلیتهای گرافیکی کمی گنجانده شده بود ولی رفته رفته برنامههایی با طرحهای گرافیکی مختلف به بازار آمد و بر روی این سیستم عامل اجرا شد.
این سیستم عامل دارای صفحهای سیاه رنگ بود. کلماتی خاص به عنوان کلمات رزرو شده وجود داشت و کاربران میبایست با تایپ این دستورات و کلمات درخواستهای خود را اعلام میکردند.
2.سیستم عامل ویندوز
پس از سالها سختی گروهی از برنامهنویسان شرکت ماکروسافت به فکر افتادند که با تولید نوعی سیستم عامل از تکرار تایپ دستورات جلوگیری کنند. این سیستم عامل تحول عظیمی در صنعت رایانه به وجود آورد. ویندوز داراییک رابط گرافیکی است و ویژگیها و امکانات بسیاری را به کاربران عرضه کرده است.
فصل اول
مقدمات ویندوز
در این فصل میخوانیم:
• علت نامگذاری ویندوز
• ورود به ویندوز
• نمای کلی و شکل ظاهری ویندوز
• خروج از ویندوز
• و…
علت نامگذاری ویندوز:
این سیستم عامل برای پنجرههای متعدد نمایش میدهد. به همین خاطر نام سیستم عامل را ویندوز(مجموعهای از پنجرهها) نهادند.
ورود به ویندوز:
پس از روشن کردن رایانه (فشردن کلید پاور کیس) اگر سیستم عامل ویندوز بر روی هارد دیسک شما نصب شده باشد پس از چند ثانیه وارد صفحه اصلی ویندوز خواهید شد.
نمای کلی و شکل ظاهری ویندوز:
همان طور که در شکل ملاحظه میکنید صفحهی ابتدایی ویندوز از چهار قسمت عمده تشکیل میشود که عبارتند از:
1.میز کار (desktop): سیستم عامل ویندوز قسمت عمدهی صفحه نمایش شما را به میز کار تبدیل میکند که میتوانید آیکونها و پنجرهها را در این قسمت مشاهده نمایید.
2. نوار وظیفه (task bar):در این قسمت ساعت ویندوز، منوی استارت (شروع) و پنجرههای کوچک شده قرار میگیرد.
3. آیکونها (icons): آیکونها نمادهای گرافیکی هستند که هر کدام وظیفه خاصی را انجام میدهند که در فصول آتی به تفضیل با کاربرد آنها آشنا خواهیم شد.
4.منوی شروع (start menu): بسیاری از بخشهای مهم ویندوز در این قسمت قابل دسترسی هستند و گفته میشود پر کاربردترین منو در ویندوز همین منو میباشد.
خروج از ویندوز:
برای خروج از ویندوز میبایست از منوی شروع گزینه (shut down) را انتخاب کنید برای این کار میبایست کلید سمت چپ موس راروی منوی شروع یک بار بفشارید. به این عمل کلیک میگویند.
در تمامی ویندوزها اعمالی راکه با موس انجام میدهیم به صورتهای زیر صورت میپذیرد.
1.کلیک (click): فسردن یک بار کلید سمت چپ موس را کلیک میگویند.
2.دو بار کلیک(double click): فشردن دو بار بی وقفه کلید سمت چپ موس را میگویند.
3.راست کلیک(right click): فشردن یک بار کلید سمت راست موس را میگویند.
با انجام این عمل (فشردن کلید سمت چپ موس بر روی گزینه(shut down) پنجرهای مانند گشوده خواهد شد.
توجه داشته باشید که در تمامی منوهای ویندوز هر جا علامت (…) را جلوی یکی از گزینههای منو مشاهده کردید به این معنی است که در صورت کلیک کردن بر روی این گزینهها پنجرهای گشوده خواهد شد.
در ویندوزهای مختلف شکل این پنجره متفاوت است.
شکل بالا این پنجره را در ویندوز (me) نمایش میدهد. در هر حال در تمامی ویندوزها در این پنجره میبایست گزینه (shut down) را مجددا انتخاب نمود. و سپس روی گزینه (ok) کلیک کرد.
در ویندوز 98 برای انتخاب هر یک از گزینهها ابتدا باید بر روی دگمه رادیویی آن یک بار کلیک کنید و سپس بر روی گزینه (ok) کلیک کنید.
در ویندوز (xp) نیز میتوانید با کلیک بر روی هر یک از گزینهها به طور مستقیم اعمال مورد نظر را انجام دهید.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 56 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
یاد خدا و قرب و نزدیکی به خدا
مقدمه :
«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون و لا تکونوا کالذین نسواالله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون لا یستوى اصحاب النار واصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون».
ترجمه: اى کسانى که ایمان آوردهاید، از خدا پروا دارید; و هرکسى باید بنگرد که براى فردا [ى خود] از پیش چه فرستاده است و[باز] از خدا بترسید. در حقیقتخدا به آن چه مىکنید آگاه است.و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنانرا دچار خودفراموشى کرد; آنان همان نافرماناناند. دوزخیان بابهشتیان یکسان نیستند، بهشتیانند که کامیابانند».
گرچه همه دستورها براى تهذیب است ولى این آیات مبارکه ارتباطمستقیمى با تهذیب نفس دارد. هر خطرى که دیگران را به کام کشددر اثر نسیان نفس است، لذا فرمود: «یا ایها الذین آمنوااتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله» آن گاهفرمود نظیر کسانى نباشید که خدا را فراموش کردهاند بلکه همچون کسانى باشید که به یاد خدایند. اولیا به یاد خدایند و خداهم به یاد آنهاست و آنها را هم به یاد خودشان متذکر مىکند.کفار و منافقان از خدا غفلت کردند خدا هم آنها را از خودشاناغفال کرده است. اینکه فرمود: «یا ایها الذین آمنوا اتقواالله و لتنظر نفس ما قدمت لغد» آن گاه فرمود: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله» یعنى مانند این گروه نباشیدیعنى نظیر گروه دیگر باشید. این که فرمود: «لقد کان لکم فىرسول الله اسوة حسنة» یا در باره حضرت ابراهیم سلام اللهعلیه فرمود: او اسوه شماستیعنى مانند اینها باشید. قرآن نمىفرماید خدا را فراموش نکنید که بشود یک دستور العمل خشک ویک اصل کلى، بلکه مىفرماید: مانند آنان که خدا را فراموشکردند نباشید; یعنى عدهاى بودند که خدا را فراموش کردند و بهدام نفاق و کفر افتادند و به سرنوشتشان هم رسیدند. این، بهاصطلاح همان بیان قاعده استبه ذکر موردش که اکتفا به یک امرعلمى محض. پس از این طرف هم کسانى هستند که به یاد خدایند وخدا هم به یاد آنهاست که فرمود: «فاذکرونى اذکرکم» و کسانىهستند که به یاد خدایند و خداوند آنها را به یاد خود آنهاانداخته است که: الیوم هم «اشهدهم على انفسهم» هست. امروزهم کسانى هستند که خدا آنها را به یاد خود آنها انداخت و خودآنها را نشان خودشان داد. نه این «و لا تکونوا کالذین نسواالله فانسیهم انفسهم» تاریخ برمىدارد و نه آن «اشهدهم علىانفسهم». اینها قضایاى تاریخى نیست که در فلان سال شمسى یاقمرى یا میلادى اتفاق افتاده باشد، اگر کار مال روح است نسیانروح یا یاد روح منزه از زمان و مکان است. آنها که خودشان رافراموش مىکنند یا به یاد خودشان هستند این در افق زمان نیست.قهرا آن «اشهدهم على انفسهم» در یک جناح، و این «انسیهمانفسهم» در جناح دیگر است.این که به ما فرمود: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله» یعنىکونوا کالذین اشهدهم على انفسهم. امروز هم هستند کسانى که خداآنها را نشان خودشان مىدهد و آنها خودشان را مىبینند; یعنى ازراه خودشناسى به یاد حق مىرسند. آیه ۱۰۵ سوره مائده، طبق بیانسیدنا الاستاد علامه طباطبائى رضوان الله تعالى علیه بهمنزله شرح این آیه استیعنى «یا ایها الذین آمنوا علیکمانفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم» به منزله شرح این آیه است.
چهار نوع قرب در آیات قرآن
شما تقریبا این چهار دسته آیهرا در قرآن کریم به یاد دارید که درباره این است که خدا بهانسان نزدیک است، فقط با انسان سخن مىگوید: دسته اول این استکه شما دعا کنید خدا نزدیک است: «و اذا سالک عبادى عنى فانىقریب اجیب دعوة الداع اذا دعان» در همین آیه مبارکه هفتمورد خدا از خود به ضمیر متکلم وحده یاد مىکند. آن قدر مسالهقرب خدا مطرح است که گرچه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلمدر سؤال واسطه است اما در جواب، دیگر واسطه نیست، چوننفرمود: اذا سالک عبادى عنى فقل انى قریب بلکه فرمود: اگر از تو سؤالکردند من خودم جواب مىدهم براى این که من به تو از تو نزدیکترم، به آنها از آنها نزدیکترم، به سؤال از خود سؤال نزدیکترمو امثال آن. نشانه قرب را در همین نحوه جواب فهماند، دیگرنفرمود تو در جواب آنها بگو از تو سؤال مىکنند ولى من جوابمىدهم. این دسته اول آیات که فقط اصل قرب را مىفهماند. دسته دوم آیات این است که در سوره مبارکه واقعه مىفرماید افراد وپرستارانى که در بالین محتضر هستند نگراناند، خدا مىفرماید:شما با این که به بیمار نزدیکاید من از شما به او نزدیکترم:«و نحن اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون» یعنى و هو یبصر اماو لکنهم لا تبصرون یعنى نه این که نه شما مىبینید نه او مىبیند اوالان در یک حالى است که ما را خوب درک مىکند، ما را خوبمىشناسد، اما شما نمىدانید که ما یعنى من با مامورانم به اینمحتضر از شما که در بالین او هستید نزدیکترم. دسته سوم آیاتکه نزدیکى بیشتر را مىرساند همان است که در سوره مبارکه «ق»مشخص کرد و فرمود: «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس بهنفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید» در این نوع سوم سخن ایننیست که خدا به ما از دیگران نزدیکتر استبلکه سخن بر این استکه خدا به ما از آن رگ حیات ما نزدیکتر است. نوع چهارم همان است که در سوره مبارکه انفال آمده است که خدابه ما از خود ما نزدیکتر است «و اعلموا ان الله یحول بینالمرء و قلبه». خوب قلب ما همان حقیقت ماست، منظور این جرممادى که هر انسان یا هر حیوانى دارد که نیست. این که خدا فرمودحرف ما را کسى درک مىکند که داراى قلب باشد: «لمن کان له قلباو القى السمع و هو شهید» کسى که داراى دل باشد حرف ما رادرک مىکند منظور این قلب مادى که نیستخوب این قلب مادى راهمه دارند و ممکن است قلب یک انسان منافق یا کافر را وقتىمتخصص قلب معاینه مىکند بگوید این قلب سالم است، اما قرآندر باره همین فرد مىفرماید: «فى قلوبهم مرض» پس منظور قلبمادى نیست، قلب انسان همان روح انسان است، همان است که یا طیبو طاهر استیا معصیتکار که: «و من یکتمها فانه آثم قلبه»خوب، پس قلب ما همان حقیقت ماست چیز دیگر نیست در کریمه سورهانفال هم فرمود: «و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه»یعنى بین ما و خود ما احاطه حق حائل است پس چیزى براى خود مانمىماند.
علت نزدیکى انسان به خدا
اکنون این سؤال را مطرح مىکنیم که چرا قرآن اصرار دارد که خدارا به ما نزدیک معرفى کند؟ این براى چند نکته است: ۱) هرگونه شرک و ثنویت را از بین ببرد; یعنى دیگران که به دامشرک افتاده بودند مىگفتند که خدا حقیقتى است که ما به او دسترسى نداریم نه او را مىتوانیم بشناسیم و نه بپرستیم، قهرا یکسلسله از موجودات مقدس را باید بپرستیم تا واسطه بین ما و اوباشند که: «ما نعبدهم الا لیقربونا الى الله زلفى» این بتهارا عبادت نمىکنیم مگر این که وسیله تقرب باشند، ما را به خدانزدیک بکنند. این آیات فراوان که نمونههاى قرب را مشخص کرد براى آن است کهروى این توهم خط بطلان بکشد که بین ما و خداى ما فاصله است وبتها را باید پرستید تا آنها ما را به خدا نزدیک کنند ایننیست، چون خدا به ما از خود ما نزدیکتر است از هر چیزى همنزدیکتر است. روزى کسى به امام هفتم سلام الله علیه اعتراضکرد که مناسب نیست که شما امروز در محیط پرازدحام نمازمىخوانید; جایى نماز بخوانید که خلوت باشد، فرمود: کسى را کهمن عبادتش مىکنم به من از همه اینها نزدیکتر است. خوب این کهدر آیات و روایات آمده استبراى آن است که کسى توهم نکند خدااز ما دور است ما نیازى به بتها داریم معاذ الله تا این بتهاما را به خدا نزدیک بکنند.این معنا در باره غیر انسان نیست، چون تنها انسان است کهبتپرست مىشود وگرنه غیر انسان هر چه هست موحد است، آیه شریفه«له اسلم من فى السموات و الارض» و «لله یسجد ما فىالسموات و ما فى الارض» و «لله یسجد من فى السموات و الارض»مساله سجود مساله اسلام مساله طوع همگانى است که «اتیناطائعین» سراسر جهان خلقت، مسلم، منقاد، مطیع ذات اقدسالهاند. «ان من شىء الا یسبح بحمده» تسبیح انسان هم در صحابتتحمید است هم مسبح حقاندو هم حامد حقاند چون بتپرستى در هیچموجودى نیست فقط در انسان است، لذا خداوند سبحان این مراحل وآن چهار نوع قرب را فقط در مورد انسان ذکر کرده است.
۲) نکته دیگر آن است که گرچه سراسر جهان خدا را به عنوانمعبود مىشناسند و براى او تسبیح و تقدیس مىکنند، اما هیچموجودى مثل انسان نمىتواند قرب خدا را درک کند همان طورى که درطرف نفى، انسان مشرک «على قلوبهم اکنة» است و از هر جمادىهم بدتر است: «فهى کالحجارة او اشد قسوة»، در طرف اثبات بهجایى مىرسد که هیچ موجودى مثل انسان نیست، اگر هر موجودى اهلتسبیح و تحمید است، تسبیح و تحمید انسان حساب دیگرى دارد، اوست که اول مىتواند بفهمد خدا نزدیک است، در قدم دوم مىتواندبفهمد که خدا به او از دیگران نزدیکتر است، در قدم سوممىتواند بفهمد که خدا به او از رگ گردنش به او نزدیکتر است ودر قدم چهارم اگر کسى در آن جا پا نهاد مىفهمد که خدا به اواز او نزدیکتر است، لذا این چهار نوع قرب، فقط براى انسانآمده است وگرنه آن آیات کلى که «الرحمن على العرش استوى» و«انه بکل شىء محیط» و «ان الله بکل شىء علیم» و «لا یعزبعنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض» و همچنین دعاى حضرتسجاد سلام الله علیه در صحیفه سجادیه که فرمود:«الدانى فى علوه و العالى فى دنوه» شامل همه مىشود. این انسان است که مىتواند این مراحل را طى کند لذا شما درمناجات شعبانیه مىبینید که فراز و فرود دارد، گاهى بالا مىرودو گاهى پایین مىآید، گاهى «منادى» است و زمانى «مناجات»است، وقتى سخن از «یا» و «ندا»ست و گاهى سخن از«نجوا»ست، گاهى انسان به قدرى نزدیک مىشود که دیگر سخن ازندا نیستبه خودش اجازه نمىدهد که من ندا کنم، داد بزنم بگویم«اى خدا» «اى» را رها مىکند. در نماز و اذان و اقامه همببینید اول سخن از «اشهد ان لا اله الا الله» است، بعد دیگرسخن از «اشهد» نیستبلکه سخن از «لا اله الا الله» است،دیگر جایى نیست که انسان بگوید من شهادت به توحید مىدهم، بلکهمىگوید من موحدم. مناجات شعبانیه یک روش خوبى به انسان یادمىدهد تا به جایى مىرسدکه اهل نجوى مىشود و با خدا مناجاتمىکند. بیان نورانى حضرت امیر در نهج البلاغه فرازى بالاتر از این رادارد و مىفرماید اینها کسانى هستند که:«ناجاهم فى فکرهم و کلمهم فى ذات عقولهم» دیگر به جایىمىرسند که حالا خدا با آنان مناجات مىکند، آنها دیگر به خودشاناجازه حرف زدن نمىدهند، ادب محضر طورى آنها را مىگیرد که حتىمناجات هم نمىکنند بلکه خدا با آنها مناجات مىکند. جریانمعراج از همین قبیل است که: «ناجاهم فى فکرهم و کلمهم فى ذاتعقولهم». فرازهاى دیگر این مناجات شعبانیه از «نجوا»برمىگردد به «ندا» که چه طور مىشود که اول «منادى» استبعد «مناجات» استبعد منادات است و امثال ذلک. این انساناست که بالاخره مىتواند این راهها را طى کند، راههاى ابتدایىاشهمان است که به ما آموختند. یکى از بیانات نورانى امام حسنعسکرى -سلام الله علیه- که از غرر روایات ماست، این است کهفرمود: «ان الوصول الى الله سفر لا یدرک الا بامتطاء اللیل منلم یحسن ان یمنع لم یحسن ان یعطى» انسان که مسافر استسفرشالى الله است این به لقاء الله مىرسد. در بحثهاى قبل ملاحظهفرمودید اگر کسى نرفت او را مىبرند، منتهى با «خذوه فغلوه ثمالجحیم صلوه» مىبرند چه بهتر که انسان خودش برود این چنیننیست که اسرار عالم بعد از مرگ براى کافران روشن نشود آن جاروشن مىشود، مىگویند: «ربنا ابصرنا و سمعنا» گرچه آن عمقمعرفت در آن عالم هم روشن نمىشود «انهم عن ربهم یومئذلمحجوبون» ولى خیلى از اسرار براى دیگران روشن مىشود و اگرکسى نرفت او را مىبرند، اما با «خذوه فغلوه» مىبرند، ازهمان دالان برزخ یعنى مرگ با فشار مىبرند تا نشانش بدهند و بعدبگوید «ربنا ابصرنا و سمعنا».اما آنان که خودشان رفتهاند در همان طلیعه برزخ به استقبال اومىآیند. تمام سختى در خصوص همین چند روزه است وگرنه در دالانبرزخ در همین سوره مبارکه نحل دارد که فرشتهها براى هنگام قبضروح مومن به استقبال او مىآیند: «الذین تتوفاهم الملائکةطیبین» آنها که طیب و طاهرند فرشتهها در هنگام مرگ بهاستقبال آنها مىآیند بعد مىگویند: «سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین» درهاى بهشت را باز مىکنندمىگویند از هر درى که خواستى وارد شو. این «سلام علکیم طبتم» این حال براى همان فرشتههاست که بهاستقبال محتضر مىآیند. دو قسمت از قرآن دو آیه دارد که در بارهافرادى است که تبهکارند و به سختى مىمیرند که: «و الملائکةیضربون وجوههم و ادبارهم» در هنگام مرگ به صورت و پشت آنان،محکم سیلى مىزنند این است که فشار مىبیند، این چنین نیست کهاگر کسى ندید نشانش ندهند، بلکه با فشار نشان مىدهند، پس چهبهتر که انسان این راه را خودش طى کند. امام یازدهم سلامالله علیه فرمود:«ان الوصول الى الله» مىبینید سخن از یاد حق نیستسخن ازخود حق است این چنین نیست که در سوره مجادله که فرمود: «استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله» با این جا کهفرمود: «لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم» یک سیاقباشد یا آن جا که فرمود: «فاذکرونى اذکرکم» با آن جا که«و اذکر ربک» که در پایان سوره اعراف استیک سیاق باشد اینچنین نیست، به یک عده مىگویند:«اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم» به یاد منعم و ولى نعمتباشید، به عدهاى هم مىگویند سخن از نعمت نباشد که به احترامنعمتبه یاد من باشید، به یاد خود من باشید، اگر نعمتى هم ازمن به تو نرسد باز باید به یاد من باشى. این «فاذکرونىاذکرکم» غیر از «اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم» است. اینجا هم آنانى که وصول الى الله دارند سفرشان از نماز شب شروعمىشود. ان الوصول الى الله سفر لا یدرک الا بامتطاء اللیل، امتطاء هماناخذ مطیه است. «مطیه» مرکب راهوار را مىگویند.اگر کسى یک مرکب راهوار خوبى بگیرد مىگویند «امتطى»، مطیهخوبى گرفت، آنها که قربانىهاى خوبى دارند در روز دهم در منىیا در موارد دیگر قربانیان و مطایاى آنهایند: «ضحایاهممطایاهم». خلاصه اینها در این سفر مرکب خوبى دارند. فرمود: شب، مرکببسیار خوبى است، تنها یکى از کارهاى شب، نماز شب است، سبکبودن، کمتر غذا خوردن، کمتر خوابیدن، اینها مطایاى شباند. اینچنین نیست که کسى این راه را با فکر و بحث علمى بتواند طىکند، چون در علوم عقلى فقط ثابت مىشود که روح غیر از بدن وغیر از مزاج است و از جنس ماده نیستبلکه موجودى مجرد است. این بحثهاى علمى و نظرى، مقدارى از راه را حل مىکنند، مباحثنظرى علم اخلاق هم گوشهاى را به انسان نشان مىدهد، آنچه کهانسان را مىرساند سلوک عملى است. فرمود: این راهى است که قدماولش نماز شب خواندن است، اصلا بدون نماز شب و بدون این کهانسان براى خود شب برنامهاى داشته باشد شدنى نیست، این لسانشحصر است. شب عاشورا حضرت سید الشهدا -سلام الله- علیه فرمود:این لیل است فاتخذوه جملا چون سفر معمولا سفر در شب بود در آنمنطقههاى گرمسیر، روز را استراحت مىکردند شب هنگام سفر بودمىفرماید این سفرهاى معنوى هم بدون مطیهگیرى شب میسر نیست. حضرت، در ذیلش هم این جمله را دارد آن که نمىداند کجا منع کندنمىداند کجا ببخشد، خوب چه چیز را منع کند و چه چیز را اعطانماید؟ حضرت امیر -سلام الله علیه- در کتاب شریف نهج البلاغهدر یک بیانش مشخص فرمود که شما اگر بخواهید بخشش کنید وسخاوتمندانه کارى بکنید بین جسم و جانتان این بخشش را رعایتکنید; یعنى از جسمتان به جانتان بدهید، این را مىگویند سخا. در خطبه ۱۸۳ مىفرماید که: «فالله معشر العباد و انتم سالمونفى الصحة قبل السقم و فى الفسحة قبل الضیق فاسعوا فى فکاکرقابکم من قبل ان تغلق رهائنها» این را که قرآن مشخص کردفرمود: «کل نفس بما کسبت رهینة» «کل امرىء بما کسبت رهین»فرمود که: این چنین نیست که شما آزاد باشید آزادهمردان گروهکمى هستند، اکثرا در رهناند، بدهکار باید گرو بسپارد، اگر مالبدهکار باشد خانه و فرش را گرو مىسپارد اما اگر در مسائل دینىبدهکار باشد این را که خانه و فرش از او قبول نمىکنند خودانسان را گرو مىگیرند. این که در بسیارى از ادعیه «فک رقاب»و «فک رقبتى» مخصوصا در دعاهاى ماه مبارک رمضان آمده براىهمین است، این فک رقبه، فک، مال رهن است فک الرهن از اصطلاحاترهن است، انسان تا بدهکار نباشد گرو نمىگذارد وقتى بدهکار شدخودش را گرو مىگیرند:«کل امرىء بما کسبت رهین»، «کل نفس بما کسبت رهینة» مگرآنها که بدهکار نیستند: «الا اصحاب الیمین» اصحاب الیمینآزادند از آزاد کسى گرو نمىخواهد چون بدهکار نیست دیگرانبدهکارند این دین را اگر بدهکار در آن ظرف معین داد فک رهنکرد اگر بدهکار این دین را نداد این عین مرهونه مال مرتهنمىشود. بالاخره این انسان که گرو استیا آزاد مىشود یا در بنداگر دیناش را پرداخت این رهن را فک مىکند و مىشود فک الرهن.این همان است که در دعاها آمده است: «فک رقابنا»، «فى فکاکرقبتى» اگر دین را نداد این رهن که یک ملک نیم بسته است اغلامىشود در مقابل فک. این جا حضرت فرمود:«فاسعوا فى فکاک رقابکم من قبل ان تغلق رهائنها» قبل ازاین که صاحب دین این رقبه شما را بگیرد شما آن را آزادش کنید.چگونه؟ «اسهروا عیونکم» چشمهایتان را کمخواب کنید«و اضمروا بطونکم» شکمها را کمى لاغر کنید، روح را که امانتالهى استبه جمعآورى زباله مشغول نکنید. انسانى که زیاد غذامىخورد، روح آسمانىاش بالاخره مجبور مىشود بدنش را حفظ کند;یعنى تمام تلاش و کوشش او این است که زبالهها را جمع کند ودیگر فرصتى ندارد، تا مىرود آرام بگیرد دوباره به او غذامىدهند. حضرت در ادامه فرمود: جواد و بخشنده باشید، از جسمتانبگیرید و به جانتان بدهید; بخل نورزید که از جسمتان نگیرید بهجانتان ندهید. «فجودوا بها على انفسکم و لا تبخلوا بها عنها». بعد فرمود:خدایى که همه چیز را به شما داد دست قرض به سوى شما دراز کردچه قدر لطیف و دوستانه با شما سخن گفت، آن گاه که فرمود:«کیست که به من قرض بدهد» تا به این جا رسید که فرمود:«فقد قال الله سبحانه ان تنصروا الله ینصرکم و یثبتاقدامکم» و قال تعالى:«من ذا الذى یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له و له اجرکریم». آن گاه فرمود این دو تعبیر، تعبیر ذلیلانه نیستبلکهعزیزانه و لطیفانه است: «فلم یستنصرکم من ذل» نه چون ذلیلاست از شما مدد خواست «و لم یستقرضکم من قل» و نه چون ندارداز شما قرض خواستبلکه در حالى که همه خزائن زمین و آسمان ازاوست و خودش هم بىنیاز است از شما قرض خواست: «و له جنودالسموات و الارض و هو العزیز الحکیم و استقرضکم و له خزائنالسموات و الارض و هو الغنى الحمید و انما اراد ان یبلوکم ایکماحسن عملا فبادروا باعمالکم». خوب حالا چه بشویم؟ کجا برویم؟فرمود اگر این کارها را کردید: «تکونوا مع جیران الله فىداره» با همسایههاى خدا فى دار الله هستید نه این که مىمیریدبعد از مردن همسایه حق مىشوید (چون یکى از راهها همان استآنهایى که در دنیا همسایه حق نشدند بالاخره آن جا مىشوند) امانفرمود وقتى که مردید به آن مقام مىرسید بلکه فرمود: «تکونوامع جیران الله فى داره» این «داره» غیر از «جنات تجرى منتحتها الانهار» است، هر کسى به آن مقام «جنة اللقاء» رسیدیقینا این «جنات تجرى» را دارد و این جنات تجرى من تحتهاالانهار» را داراست، اما بعضى که به این «جنات تجرى من تحتهاالانهار» مىرسند آن مرحله «جنة اللقاء» را طالبند فرمود:«تکونوا مع جیران الله فى داره رافق بهم رسله و ازارهمملائکته و اکرم اسماعهم ان تسمع حسیس نار ابدا و صان اجسادهمان تلقى لغوبا و نصبا ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و اللهذو الفضل العظیم اقول ما تسمعون و الله المستعان على نفسى وانفسکم و الله حسبنا و نعم الوکیل»هم لذتهاى روحانى را بیانفرمود و هم لذتهاى جسمانى را، جسد آنها هرگز رنج نمىبرد جانآنان همسایه خداست رفقاى با انبیا، این همان است که «و منیطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم منالنبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا»اینها رفقاى خوبىاند. این چنین نیست که روح آنان حتما باید این بدن را رها بکند تارفقاى رسول اکرم و اهل بیت علیهم السلام باشند نه، در دنیاهم رفقاى آنهاست. اگر روح به این مقام رسید دیگر براى او دنیاو آخرت ندارد آنچه که مربوط به جسم است آن یک حساب و کتابدیگرى دارد که فرمود جسم اینها در بهشت از هر گزندى مصون است،اما روح آنان هم «فى جنات و نهر» و یا این که «عند ملیکمقتدر» است. در مقابلش آن گروه دیگرى بودند که «استحوذ علیهم الشیطان»بنابر این دو نکته هست که مرتب قرآن اصرار مىکند که خدا نزدیکاست.
نقش شفاعت و توسل در قرب به خدا
توسل فوایدى دارد، یکى از آنها این است که پرده را کنار مىزندو حقایق را به ما نشان مىدهد، نه این که اولیا و انبیا ومعصومان علیهم السلام بین ما و خداى ما هستند تا ما را بهخدا نزدیک کنند، بلکه ما به برکت آنها خدا را مىبینیم. آیهشریفه «و ابتغوا الیه الوسیلة» همه وسایل را شامل مىشود:هم وسایل عبادى، هم وسایل توسل، هم شفاعت و امثال آن. درتفسیر این آیه شریفه آمده است که: نماز، روزه، شفاعت اهل بیت،محبت اهل بیت، زیارت آنان، جهاد، حج و خلاصه همه عبادتهایى کهدستور آنها در دین آمده وسیله است.ما اگر بخواهیم به آیه «و ابتغوا الیه الوسیلة» تمسک کنیم وبگوییم که توسل خوب است، این تمسک به عام در شبهه مصداقیه خودعام است که احدى تجویز نمىکند، «الوسیلة ما هى» این را بایددلیل خارج بگوید و گفته است از نماز تا محبت اهل بیت و ازمحبت اهلبیت تا نماز وسیلهاند. این وسیله نه براى آن است کهبین ما و بین خداى ما باشد بلکه این توسل براى آن است که اینحجاب را بردارند تا آن کسى را که از رگ گردن هم به ما نزدیکتراست مشاهده کنیم، آن کسى که «و اعلموا ان الله یحول بین المرءو قلبه» را مشاهده کنیم. این کار فقط از راه عمل به نفس وشناخت نفس و سیر در نفس ساخته است از چیزهاى دیگر برنمىآید،انسان وقتى که در قلب خودش حضور ندارد چگونه مىتواند بیابد،اگر قلبش «فى حجاب» است «فى کنان» است چگونه ببیند، اگرقلبش اعماست «فانها لا تعمى الابصار و لکن تعمى القلوب التى فىالصدور» چگونه ببیند. توسل کارش این است که این چشم را بینامىکند وقتى انسان را بینا کرد مىبیند. نقش عبادتها این است کهانسان را بصیر مىکند وقتى انسان بصیر شد مىبیند وگرنه فاصلهنیست. موجودات دیگر، این گونه نیستند بلکه فقط انسان چنینویژگى ممتاز را داراست
قرب به خدا
در حکمت اسلامى ثابت شده است که هستى داراى درجات و مراتبى است که پایینترین مرتبه آن عالم طبیعت و عالیترین درجه آن ذات اقدس الهى است که همان حقیقت هستى است.انسان هر چه در نتیجه تحصیل فضایل الهى در درجات وجود بالاتر رود، به همان نسبت به ساحت قدس ربوبى نزدیکتر و مقربتر مىشود و از آثار معنوى نامتناهى آن برخوردار مىگردد.
بنابر این، تقرب به خدا امرى واقعى و عینى است یعنى براى بندگان خدا بسوى درگاه الهى مدارجى است که هر چه در این مدارج و معارج بالاتر روند به آستان ربوبى نزدیکتر مىشوند و در این نزدیکى است که هر کمالى براى انسان حاصل است.اگر پرتوى از جمال لایزال الهى در دل مستعد بندهاى بتابد تا حدى خواهد توانست مفهوم و حلاوت تقرب را با قلب و روح خود احساس کند.
قرب نى بالا نه پستى جستن است*قرب حق از حبس هستى رستنستنیست را چه جاى بالایست وزیر*نیست را نه زود و نه دورست و دیر
از آنچه گفتیم معلوم شد که قرب خداى متعال یک نقطه نیست بلکه امرى است داراى مراتب که در زیر توضیح بیشترى درباره آن خواهیم داد.
سیر انسان به سوى قرب خدا
در آغاز راه چون انسان به خود و موجودات نظر مىکند، آنها را موجودات مستقلى مىیابد که در هستى، نیازمند موجودى خارج از وجود خود نیستند و اگر نیازمندى آنها را به هم مىبیند، تنها نیاز ظاهرى است.به تدریج که قوه نظر و تفکر او کاملتر مىشود خود و موجودات را مخلوق قدرتى قاهر و مدبرى حکیم مىیابد.چون قدرت اندیشه او فزونى مىگیرد و در این سیر عقلى جلوتر مىرود، نه تنها آنها را موجوداتى نیازمند به خالق، بلکه عین نیاز مىیابد .یعنى به تدریج این سیر عقلى، انسان را به سوى معرفت خدا سوق داده و حجابهاى شک و تردید، جهل و اوهام را از پیش دیدگان عقل او کنار مى زند، اما هنوز این مرتبه از معرفت (معرفت عقلى)، کمال معرفت او بذات خداوند نیست.در کنار این سیر عقلى، سیر دیگرى نیز باید صورت پذیرد که تکامل روح در گرو آن است و آن سیر قلبى و روحى است.یعنى بعد از پیدایش ایمان، اگر انسان در تصفیه دل بکوشد و آلودگیها را از قلب و روح خود بزداید، آن معرفت عقلى به تدریج از مرحله «دانستن» به مرحله «یافتن و دیدن» مىرسد و بدیهى است که میان «دانستن» و «یافتن» تفاوت بسیار است.آنچه لازمه تکامل روحى انسان است، علمى است که از نوع یافتن، دیدن و شهود است نه از نوع دانستن محض، جاى اولى در دل و جاى دومى در ذهن است.ممکن است فیلسوفى بى آن که به مراتب کمال معنوى برسد، از نظر معرفت عقلى در سطحى بسیار والا قرار گیرد، بنابر این نمىتوان تنها دانستن این مفاهیم را به حساب تکامل روحى گذاشت.اما در مرتبه کمال روحى، به طور قطع علوم و معارفى که از نوع شهود و دریافت درونى است، وجود دارند که با دیده دل مىتوان آنها را دید و هر چه مرتبه کمال روح فراتر رود به همان اندازه این معارف شهودى بیشتر و کاملتر خواهد شد.در صورت برخوردارى از کمال روحى و معنوى است که هر چه معرفت عقلى انسان کاملتر و عمیقتر شود، به همان اندازه سیر باطنىاو نیز کاملتر و سریعتر مىشود یعنى فاصله بین عقل و دل از میان مىرود و تکامل عقل، او را در جهت تکامل دل جلوتر مىبرد و روح او را بیش از پیش در عالم حقایق و معنویات سیر مىدهد .
یکى از ادراکات شهودى که انسان در جریان سیر باطنى به آن مىرسد، دریافت ارتباط خود با خداست که روح هر چه این ارتباط را کاملتر و صریحتر دریافت کند (به علم حضورى)، به همان اندازه تکاملش بیشتر، و لذا به آستان ربوبى نزدیکتر است زیرا به طورى که گفتیم، تکامل روح همراه با تکامل معرفت آن است و لذا علم شهودى به این واقعیت همان کمال روح است.
از این رو مستقل پنداشتن خود و موجودات، عین بعد و دورى از درگاه خداست و همه چیز را از خدا و به سوى خدا دیدن و خود و موجودات دیگر را مملوک خدا یافتن، و هرگونه استقلال را از موجودات نفى کردن، و این معنى را با قلب و روح خود دریافتن، عین نزدیکى به خدا خواهد بود.و در این صورت موجودات به صورت آیینههایى که نور جمال مطلق را باز مىتابانند جلوه خواهند کرد نه به صورت حجابهایى که بین انسان و خدا حایلند.
نفى استقلال از غیر خدا
واضح است که ریشه هرگونه خود بینى و غفلت از خدا در همین تصور استقلال براى خود و دیگران است؛ چه، اگر کسى براى خود هیچ گونه استقلالى قایل نشود در این صورت چگونه مىتواند خود را به جاى خدا بنشاند و در عمل به پرستش خود بپردازد؟ خودپرستى و خودبینى از این جا سرچشمه مىگیرد که انسان و لو به زبان اظهار نکند که در عمل براى خود استقلالى در برابر خدا قایل است؛ و یا وقتى براى جلب توجه دیگران و کسب محبوبیت در نزد آنان، یا طمع خیرى و یا خوف صدمه و ضررى، عمل خود را آمیخته به ریا مىکند و از محور اخلاص به دور مىافتد، همه به خاطر آن است که در اعماق دل خود استقلالى براى آنها قایل است.مىپندارد که آنها مستقل از خدا منشأ خیر و شرى مىتوانند بود و لذا به فکر جلب توجهشان مىافتد یا قصد نزدیکى به آنان را مىکند.زمانى که انساندر عمل ثابت مىکند که به غیر خدا توکل مىکند و اعتماد و پشتگرمى به ثروت، اولاد، کسان و یاران خود دارد، در این صورت چگونه مىتواند ادعا کند که استقلال را از غیر خدا نفى کرده و همه را مملوک خدا دانسته است؟
بنابر این، ریشه دورى از خدا، در این عامل اصلى نهفته است که انسان به چنان ارتباط بین خود و خدا پى نمىبرد و اگر هم در مقام لفظ به آن اذعان داشته باشد، هنوز به مرتبه دریافت قلبى نرسیده و دلش به دریافت آن مطمئن نشده است.اما اگر به تدریج در سایه تکامل روحى این واقعیت را دریافت کند که هر کس هر چه دارد از او دارد و براى هیچ موجودى جز او استقلالى نیست، به طور طبیعى همراه با چنین معرفتى، اخلاص کامل جلوه خواهد کرد.
مراتب قرب به خدا
بر این اساس مىتوان گفت که اولین مرتبه قرب به خدا پیدایش ایمان به خداست.کسى که رو به درگاه خدا ندارد، به اولین مرحله تقرب که مولود شناخت ابتدایى ـ در قالب ایمان است ـ نایل نخواهد شد.شرط لازم براى قرب به خدا و رسیدن به کمال، وارد شدن در عالم ایمان است.به طورى که اگر در ظاهر بهترین اعمال را انجام دهد و شب و روز خود را در خدمت به خلق سپرى کند اما از ایمان به خدا بى نصیب باشد، چون جهت حرکت قلب و روح او به سوى بالا و به جانب کمال مطلق نیست، از رسیدن به کمال و قرب به خدا محروم است.
بعد از پیدایش ایمان، هر اندازه انسان وابستگى و فقر وجودى خود را بهتر و روشنتر دریابد و در سایه علم و عمل، این معرفت او به دریافت قلبى تبدیل شود، به همان اندازه به درگاه رحمت الهى نزدیکتر و به ذات اقدس او مقربتر خواهد شد در این صورت است که در مىیابد : «با خدا همه چیز دارد و بى خدا هیچ!»
حضرت سید الشهداء (ع) در دعاى عرفه مىفرمایند:
ماذا وجد من فقدک و ما الذى فقد من وجدکچه یافت آن کس که ترا گم کرد؟ و چه گم کرد آن کس که ترا یافت؟
کمال درتقرب به خدا
«و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها» (شمس:۷ - ۱۰)
در مباحث گذشته، درباره این آیات شریفه و نکتههایى که از آن استفاده مىشود مطالبى بیان شد. اما دو سؤال اصلى وجود دارد که آیه در مقام بیان آنها نیست. ممکن استبتوان از قراین یا به کمک آیات دیگر و یا وجوه عقلى، جواب آنها را به دست آورد:
اول این که وقتى دانستیم بین «فلاح» و «تزکیه» رابطهاى حقیقى و تکوینى وجود دارد این سؤال مطرح مىشود که تزکیهاى که مورد تاکید قرآن کریم است و حتى پیغمبرانعلیهمالسلام و بخصوص پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم، براى آن مبعوث شدهاند («یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمة»- آل عمران: ۱۶۴ / جمعه: ۲) چیست و مصداق آن کدام است؟ در بحث پیش، گفته شد که «زکات»، که مصدر مجرد تزکیه و حاصل عمل تزکیه است، با اصطلاح علمى «کمال» تطابق دارد و مصداق «کمال» با توجه به بیانات قرآن کریم، قرب خداى متعال است.
دوم آن که راه رسیدن به این «تزکیه» و «کمال» چیست؟ طهارت و رشد و کمالى که باید براى نفس پدید آید از چه راهى حاصل مىشود؟ براى پاسخ به این سؤال، هم مىتوان از دلایل و تاملات عقلى استفاده کرد و هم از آیات شریفه و روایات کمک گرفت. براى خوددارى از تطویل بحث، از خود آیه با تحلیلهاى عقلى که مىتوان در باره آن انجام داد و برخى آیات دیگر استفاده مىشود:
کمال در تقرب به خدا
حقیقت کمال و زکاتى که باید حاصل شود چیزى است که به قرب و نزدیک شدن به خدا تعبیر مىشود و در واقع، مطلوب حقیقى و بالذات اوست و نزدیک شدن مطلوب بالتبع است. وقتى کسى مىخواهد به کسى یا چیزى نزدیک شود او را دوست مىدارد و به او علاقهمند است که مىخواهد به او نزدیک شود. به عبارت دیگر، نزدیک شدن صفتى است که مطلوبیتش ناشى از مطلوبیتخداست. پس آنچه اصالتا مطلوبیت و شرف ذاتى دارد خود ذات الهى است. هدف اصلى اوست: «و ان الى ربک المنتهى» (نجم: ۴۲); هر سیرى به سوى او منتهى مىشود، «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه» (انشقاق:۶); اى انسان، تو به سوى پروردگارت بازگشت مىکنى و او را ملاقات مىنمایى. بنابراین، او به مرتبهاى مىرسد که مىگوییم قرب به خدا دارد و اگر او را به همان معنایى که مىتوانیم براى قرب بپذیریم به متعلقش نسبت دهیم باید بگوییم به خدا رسیده است. وقتى دانستیم که هدف نهایى خداى متعال است و ما باید تلاش کنیم تا به او نزدیک شویم راه این تزکیه هر چه باشد، راهى به سوى اوست. ویژگى اصلى این راه آن است که مقصدش اوست. دانشمندانى که درباره ارزشها و کمالات انسان بحث کردهاند، مىگویند: چون انسان موجود ذوابعادى است مىتوان براى هر بعدى از وجود او، کمال خاصى در نظر گرفت و مقصد مشخصى معین کرد ولى از آنجا که انسان یک موجود است و در نهایت، یک هدف نیز باید داشته باشد، این راهها هر چه باشد، باید به یک هدف منتهى شود.
راهى که انسان باید بپیماید تا به مقام قرب الهى برسد چگونه راهى است؟ آیا مانند راهى است که بین دو منطقه وجود دارد و باید طى شود تا انسان به جایى برسد یا باید به آسمانها برود؟ چگونه انسان به خدا نزدیک مىشود؟ خداى متعال موجودى جسمانى نیست و مکان مادى ندارد که انسان بتواند با طى مراحل و مسافتهاى مادى به او نزدیک شود. پس مراد، قرب مکانى نیست. اگر چنین بود انسان مىتوانست نقطهاى را تعیین کند و بگوید که العیاذ بالله خدا آنجاستیا چون کعبه تشریفا بیتالله است مىتوانستیم بگوییم نزدیکى ما به آن تقرب الى الله است.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 41 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
مقدمه
- برنامه ریزی
واژه برنامه ریزی از نظر کاربردی، معنایی وسیع دارد. ما در مکالمات روزانة خود غالباً آن را به صورتهای مختلف به کار می بریم:
«برنامه کار من این است که .... «برنامة امروز من مراجعه به فلان موسسه....» برای هفته آینده برنامه ریزی کرده ام که به فلان منطقه مسافرت کنم. الان برنامه ام آن است که بروم بازار خرید کنم.... «برنامةاین ترم تحصیلی چنین است و برای ترم آینده چنان خواهد بود...» برنامه کلاسی امروز عبارت است از : زنگ اول ریاضی – زنگ دوم زبان و... و غیره
ما هر یک از فعالیتهای یاد شده را تحت عنوان «برنامه» یاد می کنیم . در صورتی که مفهوم بسیاری از آنها در حقیقت برنامه و برنامه ریزی نیست بلکه قصد و اراده و میل ما را در انجام کارها نشان می دهد.
برنامه ریزی به مفهوم ساده ودر عین حال عملی کلمه عبارت است از طرح و تهیه نقشه محاسبه شده برای رسیدن به هدف یا هدفهای مورد نظر . پس قبل از آن که به کار برنامه ریزی بپردازیم اول باید هدف یا هدفهای خاصی را در ذهن خود مشخص کنیم سپس برای رسیدن به آنها به طرح نقشه و پیش بینی های لازم بپردازیم.
ما در زبان فارسی از مفاهیم مختلف: طرح ، پروژه ، برنامه درسی، آموزشی، تقویم درسی هفتگی .... به نام برنامه و برنامه ریزی یاد می کنیم البته هر یک از این مصادیق مفهوم و اعتبارموضوعی خاصی داشته که یا دیگری تفاوت کلی دارد. (فرجاد، محمدعلی، اصول برنامه ریزی آموزشی و درسی).
برنامه ریزی آموزشی:
همان طور که ذکر گردید یکی از مصادیق برنامه ریزی، برنامه ریزی آموزشی می باشد که تعریفی که «کومیز» آن ارائه می دهد چنین است:
«برنامه ریزی آموزشی به معنی وسیع کلمه عبارت است از بررسی نیازهای آموزشی درجامعه مورد عمل، تجزیه و تحلیل وضع موجود، کشف کمبودها، علل و انگیزه های توسعه و اتخاذ روشهای هر چه بهتر و کارآمدتر برای تامین خواسته های اجتماعی به منظور این که نتایج کار هر چه بهتر ، جامعتر و موثرتر باشد.»
برنامه ریزی آموزشی به مفهوم جدید آن برای اولین بار در سال «1923» در کشور اتحاد جماهیر شوروی مورد استفاده قرار گرفت. از این اگر چه برنامه ریزی آموزشی دارای سابقه ای بین طولانی است و در واقع از آن زمانی که جوامع بشری کوشش نموده اند تا فرزندان خود را چنان تربیت کنند که جوابگوی هدفهای معینی ، در جهت تحقق آرمانهای جامعه خود باشند، می توان گفت برنامه ریزی آموزشی متداول بوده است. ولی مفهوم معاصر آن بسیار نوپا می باشد. و عملاً مفهوم جدید برنامه ریزی آموزشی در سطح بین المللی در دهه «1340» شمسی (1960 میلادی) در رابطه با ضرورت رشد اقتصادی مطرح شد و به تدریج گسترش یافت.
مروری بر تجربیات کشورهای گوناگون در این زمینه نشان می دهد که برنامه ریزی آموزشی، علی الاصول، به منظور گسترش نظام های آموزشی تدوین شده است و هدف آن، فراهم ساختن فرصتهای یادگیری هر چه بیشتر برای گروه های واجب التعلیم و علاقمند به یادگیری از یکسو و تربیت نیروی انسانی ماهر مورد نیاز توسعه اقتصادی کشورها، از سوی دیگر بوده است.
در ایران، مانند بسیاری از کشورهای دیگر طی سه دهه گذشته، به تدریج واحدهای مرتبط با برنامه ریزی آموزشی در چهارچوب کلی برنامه ریزی عمرانی و توسعةکشور در سازمانهایی نظیر وزارت آموزش و پرورش و سازمان برنامه و بودجه ، ایجاد شده است.
علی رغم فعالیتهای برنامه ریزی آموزشی در حیات ، در طی این مدت، همزمان با تکوین وگسترش مفهوم برنامه ریزی آموزشی و روشهای آن ، شاهد پیشرفتهایی در زمینه کمی و کیفی نظام های آموزشی بودهایم. اما، با وجود موفقیتهای به دست آمده ، مسایل جدید و حاوی به نسبتهای متفاوت در کشورهای گوناگون در حال وقوع است، از جمله: بیکاری دانش آموختگان ، عقب ماندگی تکنولوژیک افزایش سریع هزینه ها به نسبت درآمدها، کاهش نسبی ظرفیت نظام آموزشی در مقابل افزایش تقاضا برای آموزش و حاکمیت دیوان سالاری، در حالی که مسایل جدی گذشته مانند نابرابریهای شانس در آموزش و اجتماع همچنان لاینحال مانده است.
با توجه به مطالب یاد شده و به منظور چاره جویی مسایل موجود، برخی از صاحبنظران در مسایل مربوط به نظام های آموزشی معتقد هستند که مدیریت آموزشی را باید تقویت کرد و به تقاضای اجتماعی برای آموزش پاسخ مثبت داد. در حالی که گروهی دیگر از صاحبنظران بر این اعتقادند که برنامه ریزی آموزشی را باید تقویت کرد و از آن به عنوان راهبردی انعطاف پذیر استفاده نمود و با وسعت دید به کلیه عواملی پرداخت که در امر برنامه ریزی آموزشی نقش ایفا می کنند.
اما از آن جا که یک اقتصاد در حال رشد نمی تواند مسأله نیاز به نیروی انسانی متخصص برای بخشهای مختلف اقتصادی را نادیده بگیرد، کشورهای در حال رشد ناگریزند با تقویت برنامه ریزی آموزشی، نظام های آموزشی خود را کارآمدتر کنند.
و با توجه به اینکه برنامه ریزی آموزشی ارتباط تنگاتنگ یا برنامه ریزی اقتصادی دارد. (مشایخ ، فریده، فرایند برنامه ریزی آموزشی) و از آنجایی که هر سازمان و موسسه برای خود یکسری اهداف، منابع، امکانات و البته محدودیتها و موانعی دارد بنابراین امر برنامه ریزی در سازمانها و موسسات و بخشهای مختلف اقتصادی لازم است و هر سازمان برای بکارگیری بهتر منابع و امکاناتی که در دسترس دارد و برای تحقق اهدافش برنامه ریزی انجام می دهد مطالبی که در ذیل آمده نیز مربوط است به برنامه ریزی درباره اهداف، منابع، موانع، سیاستها و خط مشی ها و شیوه های برنامه ریزی و نحوه ارزیابی برنامه ها در شرکت «توسعه نیشکر و صنایع جانبی» می باشد که جناب آقای مهندس مجید پارسایی مدیر قسمت «خمیر مایه و الکل» بیان فرمودهاند:
- عملکرد گذشته و وضع موجود برنامه ریزی در آن مؤسسه (شامل سازمان و تشکیلات کنونی برنامه ریزی در آن مؤسسه ،شیوه های ارگانیکی برنامه ریزی در آن مؤسسه ، و ارتباط این مؤسسه با نهادهای دیگر برنامه ریزی برای هماهنگی برنامه ها)؟
بر اساس قانون مصوب مجلس شورای اسلامی وزارت کشاورزی وقت موظف گردیده که به منظور تأمین بخشی از شکر مورد نیاز کشور و همچنین صنایع جانبی آن که شامل خمیرمایه- اتانول – کاغذ MDF – خوراک دام می باشد طرحی را به نام توسعه نیشکر و صنایع جانبی اجرا نماید.
در گذشته با ایجاد معاونت طرح و برنامه در شرکت تشکیلات مورد نظر برای اجرا پروژه طراحی گردیده و واحدهای اجرائی طراحی و تعریف شده و تشکیلات مربوطه ایجاد گردیده و طرح پیاده شده است. بر اساس شیوه های متداول مدیریت و برنامه ریزی پس از تکمیل هر پروژه بصورت شرکت مستقل تجاری درآمده تا به فعالیت خود ادامه داده و در جهت تحقق اهداف اولیه طرح عمل نماید.
- مشکلات و تنگناها و نیازهای کنونی برنامه موجود؟
عدم تامین اعتبار مورد لزوم جهت اتمام بخش کوچکی از پروژه های که باقی مانده است. در صور تأمین اعتبار مورد نیاز از طریق سهامداران و یا تسهیلات بانکی پروژه 100% اجرا و 100% به اهداف اولیه خود دست خواهد یافت.
- هدفهای کلی برنامه جاری (شامل هدفهای کمی و هدفهای کیفی برنامه پنجساله جاری) و ارتباط این هدفها با هدفهای درازمدت آموزش و پروش کشور؟
هدفهای کلی برنامه های جاری زیر کشت بردن سالانه 70.000 هکتار اراضی تحت نیشکر – تولید 7 میلیون تن نیشکر – تولید سالانه 700.000 تن شکر – تولید 33 میلیون لیتر اتانول – تولید 10.000 تن خمیرمایه – تولید سالانه 140.000 مترمکعب MDF – تولید 350.000 تن کاغذ چاپ و تحریر که ارتباط مستقیم با برنامه های آموزش و پرورش دارد.
- سیاستها و خط مشی های کلی برنامه جاری؟
بهره برداری از سرمایه گذاریها صورت گرفته و به ظرفیت رساندن کارخانه ها و سودآوری سرمایه گذاری صورت گرفته به منظور پاسخگوئی به سهامداران اصلی.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 12 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید